دبستان دکتر محمود افشار
سال دوم و سوم دبستان در مدرسه دکتر محمود افشار در جردن درس ميخواندم. سال 67 و 68
يادش بخير
سال دوم معلممان #خانم - شهبازي بود. همان سال موشک باران شد و مدارس تعطيل شد. متاسفانه ديگر ايشان را نديديم. خيلي به ايشان علاقه داشتم. يک شايعه اي شد که يکي از معلم هاي مدرسه در موشک باران، به شهادت رسده اند. بعضي ميگفتند ايشان است اما خيلي خبر محکمي نبود. اميدوارم که زنده و سلامت باشند.
يکروز صبح رفتيم مدرسه گفتند برگرديد. موشکي به مدرسه خورده بود و عمل نکرده بود.
در همين سال دوم بودم که امام خميني رحلت کردند. باور اين مساله خيلي برايم مشکل بود.
سال سوم دبستان هم معلممان آقاي حسين مظلوم بود. انسان مرتب و با شخصيتي بود. هر روز ابتداي کلاس يک خطبه رسمي ميخواند. يادم است در آن سالها در روز حمله به هيروشيما و ناکازاکي صحبتهايش را به اين سمت و سو برد.
سال چهارم هم کمي در آن مدرسه بودم که آقاي صوفي معلممان بود اما خيلي زود بخاطر جابجايي منزلمان رفتم به دبستان هدايت.
اسم هم کلاسي ها اصلا يادم نمي آيد.
به جشن تولد يکي از دوستان رفتم اما باز هم يادم نيست.
مدرسه دو حيات بزرگ داشت، يکي سمت بزرگراه جردن بود و زميني بزرگ براي بازي و ديگري جلوي ساختمان مدرسه.
دبستان هدايت
يادش بخير
سال چهارم و پنجم دبستان، در دبستان هدايت در خيابان دولت (حدود چهارراه قنات) درس ميخواندم. سال 1368 تا 1370
خانم معلم خوب ما خانم جبل عاملي بود. هر کجا هست خدايا به سلامت دارش.
خانم جبل عاملي بخاطر رابطه عاطفي و صميميتي که با بچه ها داشت، وقتي کلاس چهارم تمام شد آمد و معلم کلاس پنجم ما هم شد.
از همکلاسي ها اسمهايي که يادم مياد:
سيد هومن طباطبايي، پويا بينا (دوست صميمي) شروين اصلانپور، سيد احمد زيارت طلب (برادر شهيد که منزلشان هم نزديک مدرسه بود)
متاسفانه اسمها يادم رفته
شايد فاميلي مدير آقاي ايرواني بود.
معاون هاي مدرسه آقاي طاهري و آقاي فردوسي بودند. پسر آقاي طاهري در همان مدرسه بود، پسر آقاي فردوسي بعدا در مدرسه راهنمايي فياض بخش بود، چند سال پيش هم ايشان را ديدم و ظاهرا معلم شده بودند.
خانم زاهدي مدتي معلم قرآن بودند. دو خانم ديگر که خواهر بودند هم معلم قرآن بودند که متاسفانه فاميلي شان را يادم رفته. همه اينها معلمان خوب و دلسوزي بودند.
فضاي مدرسه هم فضاي خوبي بود.
روش مذاکرهي آمريکاييها اين است!
برگرفته از سخنان رهبر فرزانه انقلاب ديدار با اقشار مختلف مردم 1397/05/22
در طول تاريخ کشورمان که نگاه کنيم هميشه همينطور پادشاهان کشور را به باد داده اند؛ نقد داده اند و وعده خريده اند؛ وعده هايي که هيچوقت محقق نشده!
استاد پرفسور فرامرز رفيع پور اين فرايند را در کتاب هايشان کاملا توضيح داده اند.
اين همان روش شيطان است:
إن الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فأخلفتکم. (ابراهيم/22)
خدا به شما وعده حق داد و من (شيطان) وعده دادم و تخلف کردم.
سفرنامه قونيه 3
آقاي صفي پور ساعت 23 در حالي که هنوز کنسرت ادامه داشت و به قسمت ترانه هاي درخواستي رسيده بود (جمعيت از شهرام ناظري ميخواستند فلان قطعه را بخوان.) گفت بياييد برويم خانقاه و ما هم پاشديم رفتيم.
با يک وَن همراه با تعدادي از کاروانيان راه افتاديم، رسيديم و قرار گذاشتيم که اولا کسي نخندد ثانيا يکساعت ديگر بياييم بيرون و برگرديم. وارد شديم، يک فضاي بسته و شلوغ بود، جاکفشي پر شده بود و به زحمت وارد شديم بعد از عبور از راهرويي تنگ به سالن کوچکي رسيديم.
پيشاپيش بگويم غيرمنتظره ترين تجربه من همين خانقاه بود! اما چه اتفاقاتي افتاد؟!
ابتدائا بخاطر شلوغي و تيپ هاي متفاوت (که من بين آنها شاذ بودم) خيلي دست به عصا رفتم، يک گوشه اي ايستادم، جا براي نشستن نبود، آرام آرام چند نفري رفتند بيرون و من کم کم رفتم جاي مناسبتر. بالاخره روي پله هايي که مشرف به سالن بود ايستادم و با دقت مشغول مشاهده شدم. تجربه اي کاملا جديد، فضايي غريب بود، عده اي مشغول خواندن و دف زدن بودند و از همه عجيب تر اينکه من در اين چهارمين دهه عمرم اولين بار بود که در فضاي مختلط حضور مي يافتم.
يواشکي اين و آن را نگاه ميکردم، درک اين محيط برايم سخت بود.
يک شعرخواني به پايان رسيده بود و بعد از مدتي سکوت مجددا ني نوازي و بعد هم شعرخواني شروع شد. همينطور ادامه پيدا ميکرد و جو گرمتر ميشد، اشعار احساسي تر و تند تر و جمعيت هم با حرکات بدن و با خواندن همراهي بيشتري ميکردند. ايراني ها زياد بودند اما اجراي مراسم دست ترک ها بود. شب يکشنبه (شب تعطيلي در آن کشور) بود و جمعيت ترک ها هم زياد بود. به گفته يکي از ايراني ها افرادي هم از کشورهاي ديگر (کانادا، کشورهاي اروپايي.) بودند. يکي از چهره ها که بنظر مي آمد خودش جزء اعضاي اصلي خانقاه است با مو و ريش بلند و خرقه اي درويشي کم کم حلقه اي از جمعيت درست کرد (مثل هيات هاي سينه زني). افراد دستان همديگر را گرفته و دور ميزدند، و جلو عقب يا بالا و پايين ميپريدند. دقيقه به دقيقه شور جلسه رو به افزايش بود. چند تا از کاروانيان ما هم در حلقه قرار گرفتند! اشعاري ميخواندند که واقعا جذاب و زيبا بود. يا فاطمه يا فاطمه. اين شعري بود که زياد با هم تکرار کردند و همان مقدار که ما ميفهميديم مضاميني در مدح اهلبيت بود. جداي از احساس گناهي که خيلي وقتها داشتم ولي واقعا زيبا و معنوي بود. توصيفش مشکل است، بطور خلاصه حالتي رفت که محراب به فرياد.!
تقريبا روند تند شدن و کند شدنِ خواندنِ گروه مانند هيات ها بود. بعد از آنکه حال خوشي دست داد! و يک دور ديگر از برنامه هاي خانقاه طي شد، از خانمي ايراني که او هم روي پله ها بود و از صحبتهايش با ديگران معلوم بود تجربه دارد سؤالاتي کردم؛ چند وقت است مي آييد؟ هر شب همين برنامه هست؟ در ايران هم هست؟ و. ايشان هم جواب دادند. پس از اينکه سؤالات اصلي را پرسيدم گفت: شما از خودتان بگوييد، اسم شما چيست؟ کارتان چيه؟ سؤالات شما مانند پليس ها بود! (با لحني آرام نه ناراحت و تند). گفتم موسوي هستم، جامعه شناس هستم، بايد هرجايي و هر گروهي را بخاطر رشته ام ببينم و درک کنم.
آقاي شيخ الاسلامي هم از راه رسيد و ايشان هم شروع کرد از همين خانم سؤالاتي کرد. بعدها آقاي شيخ الاسلامي ميگفت وسط صحبتها، زماني که حواست نبود، خانم با ابرو يک اشاره اي به تو کرد که يعني حواست به اين آدم باشد! خانم آخر صحبتهايش هم گفت: . بله امام خميني هم آخر صحبتهايشان ميگفتند "خدايا ما را آدم کن".
آنموقع کمي تعجب کردم که اولا اين تيپ به امام خميني نميخورد، ثانيا وسط اين حرفها يادي از امام خميني جايي نداشت. ايشان اولش فکر کنم آمد بگويد خميني ولي زود خ را خورد و گفت امام خميني! با توضيحات آقاي شيخ الاسلامي فهميدم که طفلي از تيپ من ترسيده بوده و اين حرف را مصنوعي زده!
آن خانم ميگفت 8 سال است پشت سر هم که هر سال مي آيم، اهل اهواز بود گرچه اصلا لهجه اش به اهوازي ها نميخورد (شايد رد گم کني اسم اهواز را برد) و او هم معتقد بود هر کس يکسال بيايد سالهاي بعد هم حتما علاقه مند ميشود بيايد. ميگفت امسال بخاطر گراني قيمتها برخي افراد که سال گذشته کل 8 روز مراسم مي ماندند امسال 4 روزه کرده اند؛ يک گروه چهار روز اول و گروهي چهار روز دوم. توضيحات خوبي داد.
جمع شديم و آمديم بيرون، بعد از مدتي با همان ماشين که ما را رسانده بود به سمت هتل راه افتاديم. يکي از خانمها در ماشين از من درباره اين جلسه نظر خواست
سفرنامه قونيه
شنبه 24 آذر 1397
پس از صرف صبحانه در لابي هتل جمع شديم تا راهي مزار مولوي شويم؛ قيافه ها و تيپ هاي کاروان خودمان عوض شده بود، تقريبا شيک و مدرن البته با رعايت حريم. حضور در مزار تجربه جديدي بود؛ بخشي از مزار در حال تعمير بود، يک کاور به کفشها زديم و وارد شديم؛ جمعيت زيادي که مشتاقانه آمده بودند و خيلي ها در گوشه و کنار سعي در کسب حالات معنوي داشتند.
يک واقعيتي بر کل سفر من سايه افکنده بود؛ از طرفي مولوي را بعنوان يک انسان بزرگ قبول داشتم و دارم اما اين اعتقادي که خيلي ها دارند - بقول آقاي شجريان از مولوي يک امامزاده ساخته اند و از در و ديوار آنجا سعي در کسب تبرک دارند- نداشتم.
حضور اين همه انسان مشتاق برايم جالب بود، سعي کردم خوب آنجا را بررسي کنم. بخاطر ديداري که قرار بود داشته باشيم، زود از مزار بيرون رفتيم و در حيات منتظر بوديم. اطراف حيات هم اتاقهايي بود که هر کدام اشياء و وسيله هايي قرار داده شده بود مثلا يک اتاق آلات موسيقي، يک اتاق لباسها و. . آقاي بهلولي گفتند دور نشويد، بعدا مي آييم اينها را ميبينيم. به اميد اينکه بعدا مي آييم، از بيرون اتاقها را ديدم اما بعدي در کار نبود و اين اولين و آخرين حضور من در مزار مولوي بود.
يک نکته جالب در مزار مولوي اين بود که نام دوازده امام بر سقف مزار، بصورت جداگانه حک شده بود. همچنين محفظه اي بود که در آن صندوقچه اي بود که گفته ميشد يک تار مو از محاسن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در آنجا قرار دارد و مردم از سوراخ پايين محفظه بوي آن را استشمام ميکردند.[1]
پس از آن در همان نزديکي به دفتر کاري رفتيم که گفته ميشد اين بنا جديد است اما منسوب به منزل مولوي است. هماهنگ کننده خانم وثوق بود؛ خانم وثوق يک ايراني شناخته شده، فارغ التحصيل يا مشغول دکتري در دانشگاه قونيه بود و سفارت ايشان را بعنوان نماينده به ايرانيها و ترکيه اي ها معرفي ميکرد. خانمي ميانسال، خوش برخورد و بافرهنگ که مترجمي ما را نيز هم در جلسات بعهده داشتند.
منتظر اتفاق خاصي بودم اما جلسه اي معمولي با يک آقاي ترک که عنوانشان را نفهميدم. کمي توضيحات از طرف دانشگاه و معرفي دانشگاه، کمي هم توضيح از طرف آن آقا و سپس اهداي هديه از طرف ما به آن آقا و ايشان هم مثنوي به نماينده دانشگاه هديه کردند و به همه حضار يک سي دي رقص سماع.
از آنجا خارج شديم، نماز ظهر را در نمازخانه اي که در داخل مزار مولوي بود خوانديم. من با عجله وارد مسجدي که در آن نزديکي بود شدم و کمي آنجا را برانداز کردم. مجددا وارد مجموعه مولوي شدم و در کنار کاروانيان قرار گرفتم، همه با هم وارد محوطه وسيع جلوي مسجد و کنار مزار مولوي شديم. اعضاي کاروان در همان محوطه سرگرم بودند؛ لباسهاي قرمزي در جلوي مسجد بود، ما بي اجازه برداشتيم به آقاي حلاجيان داديم، کلاه بر سر گذاشت و چند عکس از او گرفتيم. صاحبان لباسها رسيدند، آنها را پوشيدند. جمعيتي حدود 10-12 نفر بودند، حلقه زدند و شروع کردن به مارش زدن. چند موسيقي مختلف اجرا کردند و مردم مشغول فيلمبرداري بودند.
بعد از اتمام نماز در مسجد در همان محوطه وسيع در دو نقطه يک نوع غذاي شيرين با ظاهري شبيه بلغور گندم توزيع کردند، مردم صف کشيده و هر کدام در يک ظرف يکبار مصرف دريافت ميکردند، اما به ما هم رسيد و کمي خورديم.
از آنجا کمي پياده و سپس با ماشين رفتيم به مدرسه اي که از نظر معماري بسيار شبيه مسجد کبود تبريز بود. کمي مشاهده و شعرخواني و سپس از آنجا خارج شديم. قرار بود برويم يک کليسا بازديد کنيم اما گفتند برويم ناهار بخوريم. من، آقاي حلاجيان و آقاي شيخ الاسلامي ترجيح داديم بجاي ناهار همان اطراف بگرديم، کمي خيابانها و يک پارک در آن نزديکي بود که آنها را نگاه کرديم، کمي شعر خوانديم و کمي عکس گرفتيم.
جمع شديم و سوار اتوبوس شديم، رفتيم هتل، کمي استراحت و شام و سپس راهي کنسرت شهرام ناظري شديم. بخشي از دوستان را ديديم اول رفتيم جلو اما با برخي ديگر تصميم گرفتيم خيلي جلو نباشيم و کمي عقب نشيني کرده و نشستيم. من و آقاي شيخ الاسلام کنار هم بوديم، ايشان سيب»ي از هتل آورده بود که آن را بو ميکرد. گفتم بو مي کني که حالات عرفاني بهت دست بده؟! در آن فضا شوخي بامزه اي بود و ايشان بعدها مکرر اين شوخي را تعريف ميکرد و خيلي ميخنديد. بعد هم سيب را نصف کرديم و خورديم. يکي از گازها به سيب، در سکوت کامل سالن بود که کمي تابلو بود و باعث تذکر آقاي شيخ الاسلامي شد.
آقاي صفي پور ساعت 23 در حالي که هنوز کنسرت ادامه داشت و به قسمت ترانه هاي درخواستي رسيده بود (جمعيت از شهرام ناظري ميخواستند فلان قطعه را بخوان.) گفت بياييد برويم خانقاه و ما هم پاشديم رفتيم.
[1] در جاهاي ديگري هم موي منسوب به رسول خدا صلي الله عليه وجود دارد؛ در کاظمين هم در حرم مطهر و هم در دانشگاهي که قبر ابوحنيفه قرار دارد.
يا نور
سفرنامه قونيه
پاييز 97 اطلاعيه اي ديدم که دانشگاه اديان و مذاهب در آذرماه –مصادف با ايام درگذشت مولوي- يک اردوي علمي به قونيه برگزار ميکند. بخاطر تجربه اي که داشتم ميخواستم تنها نباشم و حتما با يک دوست باشم که خيالم راحت باشد؛ با يکي از دوستان طلبه مطرح کردم که شما مي آييد که با هم برويم؟ ايشان ابتدا تاييد کرد اما بعدها گفت مبلغي که ميگيرند خيلي گران است و با نصف اين مبلغ ميشود رفت بنابراين من نمي آيم.
به دوست ديگري گفتم که ايشان با دانشگاه اديان ميانه اي نداشت و به من هم سفارش کرد نروم.
به دوست سوم گفتم، استقبال کرد، در آخرين روزهاي ثبت نام، هردو ثبتنام کرديم اما چند روز بعد ايشان گفت بخاطر مشکل «عمل زانو» ميخواهم انصراف دهم و من هم با اينکه گفته بودم تنها در صورتي ميروم که شما هم بياييد مانع انصراف ايشان نشدم و ايشان انصراف داد.
مانده بودم که من هم انصراف دهم يا نه. اما يکي دو روز مانده بود به جلسه توجيهي سفر. گفتم شرکت کنم جو و افراد را بررسي کنم، اگر حاضرين به دلم چسبيدند بروم وگرنه انصراف دهم. فقط 7 نفر در جلسه شرکت کرده بودند اما کمي اطمينان پيدا کردم. بالاخره انصراف ندادم، دل را به دريا زدم و رفتم.
چهارشنبه 21 آذر 97 ساعت 24 حرکت از دانشگاه اديان با اتوبوس. از قضا همان روز مأموريت کاري برايم پيش آمد و از قبل از اذان صبح تا اندکي قبل از حرکت در ماموريت، بازديد و جلسه بودم و حتي فرصت نکردم خودم چمدان ببندم و با سفارش اين کار انجام شد و من با تني خسته وارد اتوبوس شدم.
با راهنمايي و همکاري آقاي صفي پور –راهنماي تور- از شدت خستگي کف اتوبوس خوابيدم. نماز صبح را در راه خوانديم، صبح به تبريز رسيديم و آنجا صبحانه خورديم.
شب که همسفران را نديديم، صبح که هوا روشن شد داشتيم همديگر را ميديديم. چند نفري هم در طول راه به ما ملحق شدند از جمله آقاي حميدي –دانشجوي اديان و معاون فرهنگي شهرداري تبريز- که با همسرشان در تبريز به ما ملحق شدند.
قرار شد همه در اتوبوس خود را معرفي کنند. وقتي اين کار انجام شد متوجه شديم همسفران فرهيخته اي همراهمان هستند و مايه مسرت شد. حضور خانم ها پررنگ بود، عده اي با همسران و عده اي بدون همسر و فرزند.
بعد از ظهر به بازرگان رسيديم و ناهار را در رستوراني در آنجا خورديم. تا سوار شديم و به مرز رسيديم غروب شده بود. نماز مغرب را در خاک ايران خوانديم و وارد ترکيه شديم. بر خلاف تصور، چند ساعت در خاک ترکيه معطل شديم و بالاخره اتوبوس آمد و راه افتاديم. تاخير بخاطر تشريفات عبور اتوبوس در مرز بود.
اندکي پس از راه افتادن ديدم که مهر ورود ترکيه در پاسپورت من نخورده، چندين بار تمام صفحات را مرور کردم و کرديم، اما خبري نبود. بعد از اين همه معطلي دوباره برگشتيم به مرز. گفتند در سيستم ما ثبت شده و نيازي به مهر نيست، اگر ميخواهيد مهر بخورد بايد يک ساعت صبر کنيد تا همان مأمور خودش بيايد. ما هم بخاطر معطل نشدن گروه از مهر صرفنظر کرديم.
در ترکيه برف سنگيني آمده بود و جاده خطرناک، اين سرعت ما را کم کرد. در شهري در ميان راه يک شام مختصر خورديم و مجددا راه افتاديم. راننده ها بايد خيلي با احتياط رانندگي ميکردند؛ از قضا من در صندلي هاي جلوي اتوبوس بودم و راننده ها هم با چند موسيقي ني نوازي شروع کردند و مشغول ديدن رقص و آواز ترکي شدند؛ شب جمعه چه توفيقي بر سرمان خراب شد!
براي نماز و صبحانه به رستوراني در ميان جاده رسيديم، برف و هواي زيبا، صبحانه اي دلنشين را برايمان رقم زد.
مجددا حرکت؛ براي حوصله سر نرفتن قرار شد باز هم در اتوبوس صحبت کنيم؛ خيلي از عرفان و مولوي سر در نمي آوردم اما براي اينکه احساس کردم جو دارد منحرف ميشود حرفهايي در اين زمينه ها گفتم؛ چند ماجرا و داستان. برخي علاقه مند شدند و برخي هم خيلي حوصله بحث علمي نداشتند.
بالاخره چند ساعت از شب گذشته بود که به قونيه و هتل رسيديم. مديران گفتند زود شام بخوريد و ما در اين فاصله اتاقها را تقسيم ميکنيم. بعد از ورود به اتاق نماز خوانديم. آقاي حلاجيان که مدتي به سفرهاي خارجي روي آورده بود هم اتاق من بود. من خوشحال بودم و فکر ميکردم ميتوانم از ايشان مطالبي ياد بگيرم. به توصيه ايشان با سه نفر ديگر از دوستان بعد از شام و نماز در لابي هتل جمع شده و کمي به کوچه گردي اطراف پرداختيم؛ پارک، آبخوري، مغازه ها، گفتگو با يک شهروند قونيه (به زبان انگليسي) و. دشت اول ما بود. تبليغات مراسم سماع و آيين هاي مرتبط در سطح شهر بسار گسترده بود. به هتل برگشته و استراحت کرديم.
الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله، فبشرهم بعذاب أليم* يوم يحمى عليها في نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم، هذا ما كنزتم لأنفسكم، فذوقوا ما كنتم تكنزون
سوره توبه آيه 34
كسانى كه از طلا و نقره گنج مىسازند، و آنها را در راه خدا به مصرف نمىرسانند، به عذابى دردناك بشارت ده* آنروز كه آن طلا و نقره را در آتش جهنم داغ مىكنند، و با آن گداخته ها پيشانى و پهلو و پشت آنان را مي سوزانند، (و به ايشان مي گويند:) اين است آنچه همچون گنج براى خود فراهم آورده بوديد، پس امروز (مزه) گنجهاى خويش را بچشيد.
********************
مردم فکر ميکنند ثروتمندان افرادي انساندوست تر از فقرا هستند
چون بيشتر به همنوعان خود کمک ميکنند.
در صورتي که اصولا
جمع آوري ثروت خلاف انساندوستي است!
پرفسور فرامرز رفيع پور/ کند و کاوها و پنداشته ها
در حالي که عموم مردم و دانشجويان رسيدن به علم را در تلاش بيشتر و کتاب خواندن بيشتر و امثال آن ميدانند اما از تهذيب نفس غافل هستند و آنرا تشريفاتي ميدانند يک استاد کارکشته و ماندگار پس از سالها تلاش علمي و تاليف کتب مختلف، در يکي از مهمترين کتابهايشان اينطور مينويسند:
استاد پرفسور فرامرز رفيع پور در مقدمه کتاب «دريغ است ايران که ويران شود»:
آنان که در کسب معرفت جلوتر رفته اند، فهميده اند که زمان (عمر) بيشتر و تلاش بيشتر کسب شناخت و علم، وسيله اصلي دستيابي به معرفت نيست. اين راه از طريق علم رسمي ميسر نميشود، حتي اگر هزار سال باشد. اين علم تنها با تلاش و کنکاش بدست نمي آيد، بلکه با روشي ديگر حاصل ميگردد. در اينجا ديگر فکر کارساز و راه بر هر کسي باز نيست.
ذکر بايد گفت تا فکر آورد صد هزاران معني بکر آورد
اما در اين مسير موانع زيادي وجود دارد. برداشتن اين موانع نيز به ميزان تهذيب، خلوص و خواهش خالصانه از درگاهش بستگي دارد.
باري کار حاضر نيز از طريق معمول علمي و تلاش در کتب و مقالات حاصل نشد. گرچه آنها زمينه ساز بوده است. کشف اين وسعت و عمق از مطالب، ارتباط ساختارمند بين آنها و نيروي پرداختن به آن، فقط و فقط از طريق التماس به درگاه او ميسر شد.
عدم ورود دين داران به عرصه هاي مهم و پيامدهاي آن
خيلي از مسائل مهم هست که نياز جدي به ورود دين داران دارد اما دين داران در سالهاي اخير ورود نکرده اند و با کنار نشستن آنها روشهاي غير ديني وارد عرصه شده اند و عمدتا هم به بيراهه رفته اند.
بعد از اينکه اين عرصه ها بخاطر کوتاهي ما دين داران روي زمين ماند و سکولارها وارد اين عرصه شدند، ما دينداران وارد ميشويم و شروع ميکنيم نقد و محکوم کردن.
برخي از اين عرصه ها عبارتند از:
عرصه زن و خانواده
عرصه هنر
عرصه دانش تجربي
عرصه شادي و زندگي شاد داشتن
و.
اخيرا رهبري در سخنانشان گفتند «اگر چنانچه فلسفه حساب خودش را از حوزه جدا نکند بهتر است».
يعني اگر فلسفه را هم رها کنيد ديگران مي آيند و از شما ميگيرند.
اما برخي دينداران بي توجه به اين مساله اصرار دارند حتي عرصه اي که ما هنوز در اختيار داريم را هم تسليم کنيم.
درباره وضعيت اقتصادي طلاب و روحانيون تصورات مختلفي وجود دارد؛ برخي فکر ميکنند همه روحانيون خيلي متمول و ثروتمند هستند. خيلي ها هم ميدانند که طلاب حسابشان از روحانيون شاغل جداست و وضعيت اقتصادي بدي دارند اما ميگويند چاره اي نيست و بايد تحمل کرد.
حالا نظر يک جامعه شناس را هم بدانيم:
. . . يکي از علل اصلي اين مساله را بايد در وضعيت اسفناک طلاب جستجو کرد. اين وضعيت بايد هرچه زودتر اصلاح شود تا نياز به پول در طلاب و در پي آن ارزش پول و مقام را در نظر طلاب بالا نبرد تا آنها براي دستيابي به آن اجبارا فعال شوند و بعد نيز عادت کنند که نفع فردي را بر نفع جمعي ترجيح دهند. لذا بسيار ضروري است که شهريه طلاب اولا به چندين برابر افزايش يابد و ثانيا از يک منبع متمرکز پرداخت شود، تا تفاوت ها و زمينه رقابت ها از ميان برداشته شود.
. چطور ممکن است يک کشوري اين همه درآمد نفتي داشته باشد، حکومتش هم اسلامي باشد، اما شهريه طلاب تا اين حد پايين باشد؟
چطور ميشود بودجه هاي زيادي براي دکوراسيون و تجهيزات اسرافي سازمانهاي داخل حوزه خرج ميشود، اما يک طلبه يا يک شخص فاضل براي پرداختن اجاره خانه اش بايد در مضيقه باشد و همه جا آرزوي دستيابي به شغلي با درآمد بيشتر را داشته باشد.
کتاب دريغ است ايران که ويران شود/ پرفسور فرامرز رفيع پور ص 462
مساله معماري از عناصر مهم فرهنگي هر جامعه است و با آنکه در کشور ما کارهاي فرهنگي دامنه زيادي دارند اما بنده هنوز گروهي را نيافته ام که در زمينه معماري فعاليت کند. بنده نکاتي را بصورت خيلي مختصر جمع کرده ام و اميدوارم افراد ديگري در اين زمينه حضور فعال تري پيدا کرده و در تکميل اين نوشته ها تلاش کنند.
يا نور
نکات قابل توجه در معماري منازل جنوب کشور
· نکات کلي
- ساخت زيرزمين در مواردي که انجام شده، جواب داده است. اصولا ساخت زيرزمين در مناطق گرمسير مناسب است زيرا در تابستان خنک و در زمستان گرم تر است. زمين اطراف بخش زيادي از گرما را کنترل ميکند.
- ساخت بالکن در زيرزمين هم به نورگيري کمک ميکند هم در حکم حيات براي واحد زيرزمين است.
- ساخت آپارتمان در مناطقي که زمين ارزان است اشتباه است. به دلايل متعددي از جمله قيمت زياد خود ساختمان، نياز به آسانسور و اامات ديگري که افراد بخاطر هزينه بالا و نبود امکانات از انجام آن صرفنظر کرده و مشکلات بعدي در پي دارد.
- از ساختن دوبلکس يا بالا بردن سطح آشپزخانه و يا سرويس خودداري شود. همين پله ها منجر به پادرد ميشود و افراد متعددي پس از ساخت، از اين کار پشيمان شده و قسمتهاي پله دار را رها يا با صرف مبالغي تغيير کاربري داده اند.
- حتما باغچه و درختان ميوه در منزل فراموش نشود. هم براي زيبايي خوب است و هم براي روحيه.
- اتاق خواب ها کوچک نباشد؛ به گونه اي که حتما جا براي کمد ديواري بزرگ در نظر گرفته شود. از آنجا که الان غالب خانواده ها داراي تخت، ميز آرايش و گاه برخي لوازم ديگر هستند، بايد اتاق به گونه اي باشد که پس از ورود همه اين لوازم، محل رفت و آمد مناسب داشته باشد.
- پريز برق، بيش از مقدار استاندارد تامين شود؛ به اين علت که وسايل برقي زياد شده است (شارژرها و.) با قرار دادن پريز به تعداد زياد از خريد سه راهي بي نياز ميشويد. ثانيا اين امکان را فراهم ميکند که تغيير دکوراسيون براي شما آسان باشد.
-
· نکات مربوط به گرما و انرژي
- ساختن ايوانهاي با عرض زياد مخصوص در سمت شرق و غرب (جهت آفتابگير) بسيار مناسب است. اين کار علاوه بر زيبايي، مانع تابش مستقيم آفتاب به ديوارهاي خانه ميشود و از گرما جلوگيري ميکند.
- با توجه به زمينهاي بزرگ اگر افراد بتوانند از جهات بيشتري (دو، سه يا چهار طرف) نور و هواي آزاد منزل را تامين کنند بهتر است.
- در صورتي که تابش مستقيم آفتاب به پنجره ها نباشد، استفاده از شيشه هاي رنگي (رفلکس) لازم نيست بلکه غلط است چون نور را کم ميکند و در روز هم نياز به چراغ هست.
- چندين سال است در شهرهاي بزرگ طرحي بنام "گرمايش از کف" اجرا ميشود؛ به اين شکل که لوله هاي آب، در کف ساختمان قرار داده ميشود و در زمستان با گرم کردن اين آب، گرماي منزل بصورت کاملا نامحسوس و بدون مشاهده وسايل گرمازا (بخاري، شوفاژ و.) تامين ميشود.
اخيرا در برخي از ساختمانهاي از همين لوله ها براي "سرمايش از کف" استفاده شده و موفق بوده است؛ به اين شکل که همين آب موجود در لوله ها توسط يک کمپرسور کولوگازي خنک ميشود و سرماي خانه را به شکل کاملا مطبوع و با صرفه جويي مالي زياد تامين ميکند.
(اين طرح در شهر قم با گرماي بالاي 40 درجه با يک کمپرسور 24 هزار تامين ميشود در حالي که در صورت استفاده از کولرگازي حد اقل نياز به 2 کمپرسور ديگر 12 هزار هم هست)
در مناطق جنوب ميتوان با اصلاحاتي طرح "سرمايش از سقف" اجرا کرد زيرا زمستانهاي جنوب آنقدر سرد نيست که نياز به گرمايش از کف باشد.
· آشپزخانه
- از ساخت آشپزخانه باز (اپن) خودداري کنيد زيرا اولا اين طرح از مُد افتاده، ثانيا بوي غذا به داخل منزل آمده و فضاي خانه را آلوده ميکند ثالثا کار کردن خانم ها در زمان وجود نامحرم مشکل ميشود. اصل اين طرح براي خانه هاي خيلي کوچ و براي استفاده بهتر از مکان بوده است اما براي ساختمانهاي جنوب که اولا کوچک نيست و ثانيا امکان نورگيري از چند جهت دارد اين کار لازم نيست.
- گذاشتن يک آشپزخانه کثيف، براي غذاهاي سرخ کردني و بودار کار مناسبي است بشرط آنکه طراحي مناسب صورت گيرد.
- از گذاشتن ماشين لباسشويي در آشپزخانه خودداري کنيد. اين کار هم براي آپارتمانهاي کوچک بالاجبار طراحي شده بود.
· حمام و سرويس بهداشتي
- تا جاي ممکن بايد سرويس دور از اتاقها و سالن باشد تا هم نکات بهداشتي رعايت شود هم مشکل بو و صدا وجود نداشته باشد.
- قرار دادن توالت فرنگي در حمام مناسب است. با توجه به زياد شدن افراد بيمار و مجبور بودن استفاده از آن. اما استفاده از آن براي افراد سالم توصيه نميشود و خود باعث بيماري است.
- محلي مناسب براي قرار دادن ماشين لباسشويي در نزديک حمام در نظر گرفته شود که اولا آب و رطوبت حمام به دستگاه برقي نرسد ثانيا دسترسي به آن آسان باشد.
- محل پهن کردن لباسهاي شسته شده بايد جايي دور از ديد افراد باشد و بهتر است که تابش زياد آفتاب نباشد. البته تابش کم خوب است.
- بهتر است چاه حمام از چاه توالت جدا باشد تا فاضلاب (آب آلوده و نجس) با آب تميز (آب شستشو) ترکيب نشود.
همچنين چاه آشپزخانه جدا باشد. چاه آب باران هم جدا باشد. در برخي از شهرها داشتن چاهي جداگانه براي آب باران اامي شده است.
· نکات فرهنگي
- حتما بيروني و اندروني منزل رعايت شود.
- يک اتاق پذيرايي با سرويس بهداشتي مستقل براي پذيرايي از مهمان کار را خيلي راحت ميکند. (با توجه به فرهنگ مهمانداري افراد)
- از خرج کردن زياد براي تزئينات خودداري کنيد. هزينه زيادي براي تجملات بي استفاده صورت ميگيرد که مخصوصا در پايان ساخت منزل شخص را اذيت ميکند و خيلي از اين زينتها کم استفاده يا بي استفاده و گاه مايه درد سر ميشود. افرادي که ذي نفع هستند به اين مساله خيلي دامن ميزنند.
درباره این سایت